ساراسارا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات ساراکوچولوی من

تعطیلات خرداد ومسافرت یهویی به شمال

ساراجونی توی خردادماه چندروز تعطیلی پشت سر هم داشتیم که بابا احمد گفت که کلید ویلایه یکی ازدوستانش توی فریدونکناروگرفته ومیخوان برن اونجا منم که دلم هوای یک مسافرت کرده بود با باباجونت صحبت کردمو ماوعمومهدی وخاله جونم راهی شمال شدیم نمیدونی چه مسافرت خاطره انگیزی بود خیلی بهمون خوش گذشت تو تادریارو دیدی جوری ذوق زدی که هیچوقت اون صحنه یادم نمیره کلی واسه خودت بازی کردی وعشق وحال دنباله اردکها میکردی وبهشون غذامیدادی کلی هم اب تنی کردی واقعابه هممون خوش گذشت امیدوارم بشه دوباره هم همه باهم بریم عکساشو واست به یادگارتوی وبلاگت میذارم عزیزم
28 خرداد 1394

دغدغه های مامان

ساراکوچولوی خودم سلام مامان جونی میدونی چندوقته نیومدم تووبلاگت که خاطرات قشنگتوبنویسم منوببخش چون این چندوقت خیلی درگیری داشتم بخصوص درس ودانشگاه که کلافم کرده امروزم اخرین امتحانمو دادم وراحت شدم واومدم که باخیال راحت واست بنویسم کلی خاطره جمع کردم مامان جون الان خیلی ناز کنارمامان خوابیدی خیلی زرنگ شدی مامان جون کلی حرفای قشنگ میزنی خودتو تودل همه جامیکنی دخترقشنگم روز به روزبهت وابسته ترمیشم وفقط ازخدامیخوام که همیشه سالم باشی عزیز مامان باباتم که برات میمیره وعاشق شیرین کاریاته تو باعث قشنگیه زندگیه منی خداحفظت کنه واسه ما عزیز دلم
28 خرداد 1394

دغدغه های مامان

ساراکوچولوی خودم سلام مامان جونی میدونی چندوقته نیومدم تووبلاگت که خاطرات قشنگتوبنویسم منوببخش چون این چندوقت خیلی درگیری داشتم بخصوص درس ودانشگاه که کلافم کرده امروزم اخرین امتحانمو دادم وراحت شدم واومدم که باخیال راحت واست بنویسم کلی خاطره جمع کردم مامان جون الان خیلی ناز کنارمامان خوابیدی خیلی زرنگ شدی مامان جون کلی حرفای قشنگ میزنی خودتو تودل همه جامیکنی دخترقشنگم روز به روزبهت وابسته ترمیشم وفقط ازخدامیخوام که همیشه سالم باشی عزیز مامان باباتم که برات میمیره وعاشق شیرین کاریاته تو باعث قشنگیه زندگیه منی خداحفظت کنه واسه ما عزیز دلم
28 خرداد 1394
1